دخمله نازم محیادخمله نازم محیا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره

دنیای کودکی شاه دخترو

شب یلدااااااااا (93)

          سلام دخملی  عروسک مامان چون امسال اولین سالی بود که طولانی ترین شب سال یعنی یلدا رودر کنارمون بودی دوست داشتم شبی متفاوت تراز یلدای  سال های قبل داشته باشیم ،واسه همین از 2 هفته قبل از یلدا رفتم یه پارچه خوشکل خریدم که شب یلدا بابانویلمون باشی. چند روز قبل از یلدام رفتیم شیراز خونه مامان اینا تا یلدامونو اونجا بگذرونیم،شب یلدا کلی تدارک چیدیم و قرار شد که عمه ذهره اینام بیان خونه مامان اینا تا دوره هم باشیم،عصر روز یلدا با بابا مهدی و مامان بردیمت آتلیه نگاتیو  و بالباس بابانویل ازت عکس گرفتیم،بس خوشکل و نازشده بودی تو این لباس کلی خانوم عکاس و بچه های آتلیه ذوقت کرد...
10 مرداد 1394

ماه محرم سال 93

آمد محرم نبض عالم ایستاد ازحرکتش حتی زمین هم ایستاد سلام دختره ماهم  فرشته کوچولو مامان پارسال ماه محرم تو دلم بودی و اربعین باهم کربلا بودیم. امسال اولین سالیه که در محرم و عزای امام حسین حضور داری..... واسه ماه محرم رفتیم خونه مامان اینا و بابامهدیم چون مرخصی نداشت نتونست باهامون بیادوفقط زحمت رسوندن مارو به شیرازوخونه مامان اینا کشید،دایی امین هم دهه اول محرم رفته بود مشهدو سوغاتی واست لباس محرمی و سقا آورده بود که خیلی خوشکل بودو دقیقا اندازت بود گلم. شبا هم هرچند سرد بود ولی دلم نمیومد اولین سال بودنت تو ماه محرم هیچ جا نریم،کاملا لباس گرم میپوشوندیمتو با بابایی و مامان میرفتیم عزادرای و دسته های سینه زنو زنج...
10 مرداد 1394

مهر ماه و اولین روز اومدن دخملی به خونه خودمون

سلام عشق مامان به همین زودی 3 ماه از زمینی شدنت گذشت و هرروز من تجربیات بیشتری پیدا میکردم،الاااااااااهی فدات شم مامان خداروشکر خیلی دختره خوبی هستیو اصلا اذییتم نمیکنی،فقط شبها زیاد بیدار میشی واسه خوردن شیر که اونم کاملا طبیعیه. بالاخره بعداز یک سال دوری از خونه و زندگیو بابامهدی،تصمیم گرفتیم که دیگه زحمت و کم کنیم و برگردیم خونه خودمون،آخه بارداری و زایمانو بی تجربگیه من باعث شد که تا 3 ماهگی شما وروجک بمونیم خونه مامان اینا. 5 مهر بابامهدی اومد شیراز دنبالمونوبعداز کلی تشکر از بابا ومامان و دایی بابت زحمتای که تو این مدت واسمون کشیدن و حسابی شرمندمون کردن باهم 3 نفری اومدیم کنگان. اولین بار بود که مسافرت چند ساعتی رو تجربه میکر...
9 مرداد 1394

مراسم نامگذاری و قربانی

سلام دختره شیرینم عزیزه دلم هفتمین روزه به دنیا اومدنت واسم قشنگترین و به یاد موندنی ترین روزه عمرمه. آخه هفت روزگی عروسکم باعید فطر و سومین سالگرد ازدواجمون یکی شد. از خدا به خاطره این همه لطفی که بهمون داره ممنونم،نازنینم خداوند خیلی دوست داره که تموم لحظاتت رو با یه مناسبتی پیوند داده. اولین روزی که فهمیدم باردارم تو ماه محرم بود،ماه سوم بارداریم کربلایی شدی،مراسم سیسمونیت با میلادامام محمد باقرمصادف شد،وتولد شیرینت با 23 رمضان و شب قدر،هفت روزگیت و جشن نامگذاریت نیز با عید فرخنده فطر. دلبندم قدرخودت روبدونو همیشه پاک ومعصوم بمان. روز عید فطر( 93/5/7) بابامهدی و بابایی،گوسفندی رو واسه قربانی کردن بردن امامزاده اسماع...
9 مرداد 1394

زمینی شدن فرشتمون(زایمان)

  سلااااااااااااااااام عروسک مامان و اما آخرین ساعت های بودنت تو دلم،شروع روزهای خوب باهم بودنمون،شروع مادرانگی منو کودکی های تو،آخرین روزه 2 نفره بودنمونو 3 نفره شدن خانوادمون،9 ماه تو دلم خونه کردیو هر روزش با عشق سپری شد... روز 31 ساعت 6:30صبح همزمان با پسر عمم و خانومش بیمارستان مادرو کودک بودیم.مسئولان بخش زایمان صدامون کردنو تخت و اتاقامونو بهمون نشون دادنو یه ساک که حاوی وسایل بهداشتی مثل(مسواک و خمیردندان،برس مو،یه جعبه دستمال کاغذی و یه بسته لیوان که آرم بیمارستان روشون حک شده بود،یه جفت دمپایی،2 دست لباس)بهمون دادن و آمادمون کردن واسه اتاق عمل،البته من زودتر از زهراجون(خانوم پسرعمم)رفتم اتاق عمل چون دکترم زودتر ...
9 مرداد 1394

مراسم سیسمونی دخملی

سلام ناز گلک مامان عسل مامان بالاخره وسایل و سرویس خوابت تکمیل شدو تصمیم گرفتیم که تو ماه هفتم( 7) بارداریم و روز پنجشنبه یازده(11)اردیبهشت ماه،مصادف با اول رجب، که میلاد امام محمد باقرم بود،مراسم سیسمونی رو برگزار کنیم. عشقم سرویس خوابتو به کارگاه نجاری ساج (آقای امیری) سفارش داده بودیم،هرچند یه مقدار طول کشید تا آماده شدو از نظر هزینه بیشتر از سرویس خوابهای آماده واسمون آب خورد،ولی انصافا سرویست خیلی شیک شدو دقیقا همون چیزی که ما مدنظرمون بود شد و از لحاظ چوب و جنسم کاملا خیالمون راحت بود. روز مراسم از صبح زود همه تو تلاش و تکاپو بودیم تا همه چی به نحو احسن انجام بشه و هیچی کم و کسر نباشه. عمه ساره هم اومد کمکمون تا کارا سری...
8 مرداد 1394

خاطرات شیرین بارداری و سونوگرافی

  سلام دختر نازم .سلام میوه دلم،خیلی دوست دارم دعا میکنم سالم و سلامت مثل اکثرنی نی ها به دنیا بیای. عسل مامان 2 ماه و نیم بود که از وجود نازنینت تو دلم میگذشت که با مامان و بابامهدی رفتیم کربلا.باوجودی که همگی اسرار داشتن که باهاشون نرم و سعی داشتن از رفتن به این مسافرت منصرفم کنن،ولی من قبول نمیکردم و دوس داشتم باهاشون برم اونم الان که فرشته کوچولوم باهام بود.بالاخره هرجور بود همه رو متقاعد کردم که تواین سفر همراهشون باشم،روزی که لب مرز بودیم خیلی خسته و اذییت شدم ولی اصلا به رو خودم نمیزاشتم،بالاخره بعداز چندین ساعت معطلی از مرز رد شدیم و وارد خاک عراق شدیم،اذان ظهر بود که همگی رفتیم واسه وضو گرفتن و نماز خوندن که یهو من ا...
5 مرداد 1394

اولین حس مادرانگی

  روزی از روزها تو اومدی تو دل مامان و مثل یک گل خوشکل مهمون دل مامان راحیل شدی ماه محرم سال 92روز عاشورا من و بابا مهدی تو حسینه هاشمی مشغول کمک کردن و آماده  کردن ناهار بودیم که دقیقا همزمان با اذان ظهر آسمان شروع به گریستن کرد و باران شدیدی بارید.گویا آسمان هم عزادار امام حسین بود.همون لحظه من و بابا باچشمان خیس و اشک بارمون تو دلمون از خداوند فقط یه چیزو خواستیم اونم عطا کردن یه فرشته کوچولو به ما چندروز بعداز عاشورا یه روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم حالم با بقیه روزا متفاوته دلم لرزید تو دلم گفتم نکنه نکنه یعنی میشه؟یعنی خدا به این زودی حاجت ما رو داده؟سریع یه تست برداشتمو استفاده کردم بعد از چن...
4 مرداد 1394