دخمله نازم محیادخمله نازم محیا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

دنیای کودکی شاه دخترو

زمینی شدن فرشتمون(زایمان)

1394/5/9 14:47
175 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلااااااااااااااااام عروسک مامانقلب

و اما آخرین ساعت های بودنت تو دلم،شروع روزهای خوب باهم بودنمون،شروع مادرانگی منو کودکی های تو،آخرین روزه 2 نفره بودنمونو 3 نفره شدن خانوادمون،9 ماه تو دلم خونه کردیو هر روزش با عشق سپری شد...

روز 31 ساعت 6:30صبح همزمان با پسر عمم و خانومش بیمارستان مادرو کودک بودیم.مسئولان بخش زایمان صدامون کردنو تخت و اتاقامونو بهمون نشون دادنو یه ساک که حاوی وسایل بهداشتی مثل(مسواک و خمیردندان،برس مو،یه جعبه دستمال کاغذی و یه بسته لیوان که آرم بیمارستان روشون حک شده بود،یه جفت دمپایی،2 دست لباس)بهمون دادن و آمادمون کردن واسه اتاق عمل،البته من زودتر از زهراجون(خانوم پسرعمم)رفتم اتاق عمل چون دکترم زودتر اومده بودن بیمارستان.

بعداز گرفتن چند عکس یادگاری رفتیم طبقه سوم و اتاق عمل،اونجام بعداز تکمیل فرم و چند امضاء،گفتن که دمپایی مخصوص بخش رو بپوشمو برم داخل،منم با وجودی که خیلی ترسیده بودم،با مامان و بابا خداحافظی کردمو رفتم داخل،بعداز چند دقیقه دکتر بیهوشی که یه آقا بود با دکترم خانوم رفیعی اومدن پیشمو ازم خواستن که وارد اتاق عمل شم،انقدترسیده بودم که پاهام توان راه رفتن نداشتن مامانی،همونجا جلو در اتاق عمل نشستمو های های گریه کردمگریه یک مرتبه با صدای آشنایی که بهم میگفت بلند شو خانوم اتاق عمل که ترس نداره،به خودم اومدمو سرمو بالا آوردمو دیدم 2 تا از بچه های دوران دانشگام خانوم پرهیزکار زاده و قوقی هستن که هوش بر و کمک یاره اتاق عمل بودن،بادیدن دوستام خیلی خوشحال شدمو از جام بلند شدمو رفتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم،واسه بار دوم آقای دکتر(بیهوشی)ازم سوال کرد که بی حس میشی یا بیهوشی میگیریسوالمنم گفتم نمیدونم فرق نمیکنه،فقط درد نداشته باشم،که دکترو دوستام گفتن چون بچه اولته بی حس شی بهتره،آخه میتونی بچتو ببینیو صداشو بشنوی،منم با لبخند قبول کردمو گفتم پس بی حس میشم،پرسنل اتاق عمل واقعا خوش اخلاق و خوش برخورد بودنو مدام باهام صحبت میکردن و ازم میپرسیدن حالا اسم دخملیتو چی میخوای بزاری؟منم گرم صحبت بودم که همگی گفتن مبارک باشه،تشویق وشما ساعت 8:30باصدای گریه دلنشینت به دنیا اومدی،منم فورا گفتم فرشتمو بیارین تا ببینمش،وقتی آوردنت نزدیکم،صورت پاک و معصومتو که دیدم خدارو شکر کردمو از خوشحالی گریه کردم،بعدم منو بردن تو ریکاوری،اونجا خیلی سرد بودو با وجود 2 تا پتو احساس سرما میکردمو میلرزیدم،بدنم کاملا بی حس بودو اصلا نمیتونستم تکون بخورم،که دیدم پرستار آوردت تا شیرت بدم.منم با تعجب گفتم الان؟مگه الان شیر هستتعجبپرستاره هم گفت آره خانوم الان بهترین شیر واسه بچس.واااااای عروسک کوچولوی من،نمیدونی چقدر نازو ملوس بودی،حیف که نمیتونستم بغلت کنم،بعدشم دیگه خوابم بردو هیچی نفهمیدم.گویا شماروهم با آسانسور برده بودنت طبقه پایین تو بخش،مامانو بابامهدیم که پشت دراتاق عمل منتطرمون بودن اصلا متوجه نشده بودن که شما پایینی،پسرعمم با عجله اومده بودو به مامان اینا گفته بود زود بیاین پایین که بچه رو اوردن و هنوز لباس تنش نیست،مامانم با عجله خودشو رسونده بود پایین که دیگه مسئولان بیمارستان لباس پوشونده بودنت(ازهمون اول خرج گزاشتی رو دستمون نازگلکماخنده) بابا مهدیم که از پشت دراتاق عمل تکون نخورده بود،منو آوردن که ببرن تو بخش که باباتو دیدمو پرسیدم بچمونو دیدی؟باباهم منو بوسیدو گفت نه هنوز عزیزم من منتظره تو بودم عشقم. وقتی به دنیا اومدی عکاس از طرف خود بیمارستان از تموم نوزادهایی که به دنیا میومدن،عکس میگرفتن و با یه آلبوم خیلی خوشکل که آلبوم نوزادان پسر آبی رنگ بودو نوزادان دختر صورتی رنگ،به خانواده هاشون هدیه میدادن،پس شما اولین عکستو از بیمارستان داری اونم آتلیه مشهور شیراز Baby face photo

ساعت 2 ظهر که وقت ملاقات بود بابامهدی با یه جعبه شیرینی اومد پیشمونو هر دومونو بوسیدو کلی ذوقت کرد،همه تماس میگرفتن و حالمونو میپرسیدن،بابایی،دایی امین،عمه ذهره،مامان جون،خاله محبوبه و.....

بعداز یه شب که تو بیمارستان نگهمون داشتن،فرداصبحش خانوم دکتر رفیعی اومدنو هردومونو چک کردن و گفتن خداروشکر همه چی عالی هستو مشکلی نیس،ان شاالله ظهر مرخصید،ساعت 12:30 ترخیص شدیمو 3نفری رفتیم خونه،تومسیر من عقب ماشین دراز کشیده بودمو شمام تو کریر روپاهای مامان جلو نشسته بودی،وقتی رسیدیم بابایی و دایی امین با اسپند ازمون استقبال کردنو هممونو بوسیدنو تبریک گفتن.بعدم مامان شمارو برد حمام واذان مغرب اونم تو ماه رمضان بردنت مسجد کناره خونمون مسجد(باب الحوائج)تا حاج آقا تو گوشت اذان واقامه بگن،بعدم اسم خوشکلتو چندبار تکرار کرده بود،آخه اسم شناسنامه ایه شما هم نام بانوی بزرگ عالم حضرت فاطمه(س)هستش،ان شاالله که حضرت فاطمه نگهدارت باشه وشمام رهرو ایشون باشی دختره نازمبوس

 

مامان راحیلت قبل از زایمان تو بیمارستان

 

 

این عکسو بابامهدی تو بیمارستان باگوشی ازتون گرفت

 

 

اینم دستبند و گیره های نافت

 

 

هدیه بیمارستان

البوم عکس

 

 

ساک وسایل بهداشتی مامان

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان زهرا
12 مرداد 94 20:11
سلام وبلاگت خیلی زیباست ..!! تولد عسلتون مبارک چقدر نازه باتبادل لینک موا ف ق ی؟؟؟؟
مامان راحیل و بابا مهدی
پاسخ
سلام خانومی مرسی چشماتون قشنگ میبینه اره موافقم از اشنایتونم خوشحالم