اولین حس مادرانگی
روزی از روزها تو اومدی تو دل مامان و مثل یک گل خوشکل مهمون دل مامان راحیل شدی
ماه محرم سال 92روز عاشورا من و بابا مهدی تو حسینه هاشمی مشغول کمک کردن و آماده کردن ناهار بودیم که دقیقا همزمان با اذان ظهر آسمان شروع به گریستن کرد و باران شدیدی بارید.گویا آسمان هم عزادار امام حسین بود.همون لحظه من و بابا باچشمان خیس و اشک بارمون تو دلمون از خداوند فقط یه چیزو خواستیم اونم عطا کردن یه فرشته کوچولو به ما
چندروز بعداز عاشورا یه روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم حالم با بقیه روزا متفاوته دلم لرزید تو دلم گفتم نکنه نکنه یعنی میشه؟یعنی خدا به این زودی حاجت ما رو داده؟سریع یه تست برداشتمو استفاده کردم بعد از چند ثانیه دیدم بله یه خط قرمز رنگ خوشکل اونم خیلی واضح ظاهر شد.هم خوشحال شدم،هم استرس ولم نمیکرد،گفتم فعلا به هیچکس چیزی نمیگم تا مطمئن نشدم حتی به بابا مهدی،یک هفته صبر کردم وای که چقد اون یه هفته بهم سخت گذشت مامانی داشتم دیوانه میشدم دل تو دلم نبود که بابا بگم.بالاخره دل و به دریا زدم و به بابا مهدی تلفن زدمو جریان و واسش گفتم.بابا که فقط داشت به حرفام گوش میکردو شوکه شده بود گفت باورم نمیشه یعنی من دارم بابا میشم؟گفتم آره ظاهرا که اینجوره،وقتی بابا از سرکار برگشت خونه بهم گفت یه باره دیگه حرفایی که تلفنی بهم گفتیو واسم تعریف کن،منم از اول همشو تعریف کردم و بابا گفت یه تستم جلو من امتحان کن منم دوست دارم ببینم،منم قبول کردمو یه تست دیگه هم استفاده کردم،بازم جواب همون بود و یه خط قرمزه و واضح،دیگه نتونستیم خودمونو کنترل کنیم همدیگه رو گرفتیم تو بغل و از خوشحالی فقط گریه کردیم،بعدم به پیشنهاده بابا رفتیم آزمایشگاه تا مطمئن بشیم وقتی رفتیم آزمایشگاه بلافاصله از مامانی یه کوچولو خون گرفتن و گفتن جواب ساعت 12:30ظهرآمادس،ساعت 12 که شد به بابا گفتم شما تنها برو جوابو بگیر من دوست دارم تو خونه منتظر بمونم آخه اینجوری راحت تر بودم باباهم قبول کرد.تقریبا ساعت 1 ظهر بود که بابا برگشت خونه و برگه آزمایش و داد بهم منم هاج و واج به برگه نگاه میکردمو از بابا سوال میکردم چی شد؟چی گفتن؟چی نوشته آخه؟که بابا منو بغل کردو گفت مثبته ما داریم نی نی دار میشیم،واااااااای مامانی نمیدونی چه حالی داشتیم با تموم وجودمون از اومدنت خوشحال شدیم،باورم نمیشد یه کوچولو تو وجود من وای که چه حسی داشت،آری دقیقا92/9/9با گرفتن جواب آزمایشگاه من و بابا مهدی مشتاقانه منتظرت موندیم.
تو آروم آروم رشد میکردی و ما هر روز بیشتر از قبل عاشقت میشدیم.مامان و بابا شدن قشنگ ترین و لذت بخش ترین هدیه ای بود که خدای مهربون به ما هدیه داد هدیه ای که هیچ وقت تموم نمیشه وما تا ابد پدرو مادرت خواهیم ماند