دخمله نازم محیادخمله نازم محیا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

دنیای کودکی شاه دخترو

تولد بابا مهدی

1394/5/11 19:06
427 بازدید
اشتراک گذاری

 

خوشحالم و هزاران بار خدای مهربان راشاکرم که تو را به من هدیه داد.خوشحالم و به خود میبالم که همیشه تو را در کنارم دارم.

چه لذت بخش است دوش به دوش تو قدم زدن و از آن شیرین تر باتو همکلام شدن،

مهدیم عشقت قلب کوچکم را از خود بی خود کرده  چرا که تنها تورا در میان دیگران باور کرده ام.

حال تو مرا لیلی خود میپنداری و من تو را مجنون عشق مینامم.

چه زیباست لحظه رسیدن به اوج خوشبختی ،زمانی که هر دو همدیگر را برای خود میخواهیم.

خالصانه و از ته قلبم میگویم برای من معنای واقعی عشق تویی....

 

 

سلام خوشکل ماماااااااااااانقلب

 

 دختره گلم 93/12/15 تولدبابامهدی بود.2روز قبل از تولد بابا،منو شما باهم رفتیم قنادی سرکوچه(طاق بستان)یه کیک خوشکل شکلاتی واسه بابا سفارش دادیم،عصرم با خاله معصومه رفتیم سیتی سنتر تاهدیه ای واسه بابا بگیریم،بعداز کلی گشتن تصمیم گرفتم که یه عطر خوشبو واسش بگیرم(که به کلکسیون عطرو ادکلن و انواع شامپوهاش اضاف شه)بالاخره عطر دانهیل و اسش خریدیم و برگشتیم خونه.

روز تولد بابا زهراجون(دخترخاله بابا)اومدتا شمارو نگه داره و من بتونم کارامو انجام بدم،تصمیم گرفتم شام مورد علاقه بابا رو درست کنم(راتاتویی)،خداروشکر کارام قبل از اومدن بابا به خونه تموم شد،خاله کبری و خاله مدینه هم دعوت کرده بودم،ساعت 8 شب مهمونااومدنو  بعداز پذیرایی به بابا گفتم بریم شام کنار دریا باشیم،باباهم گفت اگه بقیه هم قبول کنن چرا که نه اتفاقا عالیه،مهمونام که درجریان برنامم بودن گفتن آره بیرون بهتره،وسایلا رو که جمع کردیم بابامهدی گفت من باعمو علی زودتر میریمو وسایلا رو هم میبریم،منم از این فرصت طلایی که نصیبم شد خیلی خوشحال شدم چون راحت میتونستم بدون اینکه بابا متوجه شه برم کیک  و از قنادی بگیرم،کیکم دقیقا همون چیزی که میخواستم شده بود،از شانس ما بعداز ربع ساعت که لب دریا بودیم هوا وحشتناک سرد شدو مجبورشدیم بریم تو آلاچیق،بعداز خوردن شام به عمو محسن گفتم که کیک رو از تو ماشین بیاره،که با اومدن کیک همگی تولدت مبارک و خوندنجشن،باباهم هاج و واج مونده بود که تولده کیهسوال که هدیه شو بهش دادم و گفتم تولدت مبارک عشقم،بابایی که حسابی غافلگیرشده بود خیلی خوشحال شد،شمام که موقع شمع فوت کردن بابا خواب بودی ملوسکم،ولی وقتی برگشتیم خونه بهت یه کم از کیکه دادم شمام خیلی دوس  داشتی دختر شکمو و بازم میخواستیخوشمزه 

 

کیک تولد عشقم

 

 

 

عشق زندگیم

 

 

من و عشقم

 

 

تو این عکسم دخملی تو بغلم خوابه

 

 

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

آبجی نگار
11 مرداد 94 20:48
کنارهمسرودختذتون همیشه شادوخرم
مامان راحیل و بابا مهدی
پاسخ
مرسی عزیزم